محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

دلیل نامگذاری لوبیاجون

اینکه نام لوبیا رو برای کوچولومون انتخاب کردیم برای همه دوستان سئوال شده واسه همین خواستم عزیزانم را از سردر گمی  بیرون بیارم زمانی که خبر بارداریم رو به دختر عزیزم دادم  مدام  ازم سئوال می کرد که چطوری  بوجود میاد ویاچجوری رشد می کنه من هم براش توضیح میدادم وقتی 2ماهه بودم مهساجون  توی اینترنت مراحل رشد رو دنبال  می کرد که نوشته شده بود دراین مرحله جنین به شکل لوبیاست  از اون موقع بود که نام لوبیا برای کوچولوی ما انتخاب شد البته فقط تازمانی که توی دل مامانشه  قربون لوبیا جون برم  همش در حال بازی کردنه . 
30 خرداد 1391

درگذشت پدر بزرگ

19خرداد بود که  حادثه ای تلخ برای خانوادمون اتفاق افتاد دایی جونم (بابابزرگ مهساجون )بعداز 3ماه بیماری مارو تنها گذاشت همه ما غمگین شدیم بااینکه قبول این حقیقت  برام سخته  ولی اینو خوب میدونم  که مرگ حقه  ودایی عزیزم  توی بهشت نظارگر ماست   .. مهساجون هم که رفته بود کرج به همراه عمو وعمه  برگشتند تا در مراسم خاک سپاری شرکت کنند....از وقتی که دختر عزیزم برگشته کنار مامان بزرگش مونده تا احساس تنهایی نکنه  دختر گلم بااینکه 11سالشه ولی خیلی مهربون وبااحساسه...تواین مدت نه من تونستم  به وبلاگیهای عزیز سربزنم نه مهساجون اگه خدا بخواد ازاین به بعد مطالب بیشتری از کوچولوی توی دلم مینویسم ...
30 خرداد 1391

ابجی مهسا مهمونی رفته

  لوبیا کوچولوی مامان سلام مهسا جون ازدیروز رفته خونه ی خاله جون الهام  بااینکه یه روزه رفته  دلم خیلی براش تنگ شده بااینکه کلی کار دارم  ولی دست ودلم   بکارنمیره به دختر  قول دادم توی یکی دوهفته قبل از گرفتن کارنامه اش کلاس تابستانه نره تاخوب خستگی ش دربیاد اخه درسهاش فشرده بودن دخترم خسته نباشی ...
7 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام به کوچولوی عزیزم لوبیاجان 2خرداد امتحانات مهساجون تمام شد ولی به وبلاگت سرنزده اخه  از دیروز رفته خونه ی عمو مصطفی پیش محیاجون فردا هم همگی میریم خونه ی مامان بزرگ اخه مامان بزرگ می خواد عقیقه ش رو درست کنه ماهم میریم کمکش بکنیم راستی مهساجون  یه توپ چرمی خوشکل برات درست کرده وقتی بیای حتما خوشت میاد وبه این خواهر هنرمندت افتخار می کنی عاشقتیم ...
4 خرداد 1391
1